اینم چند بیت شعر از شاعران معاصر و قدیم ایران
چو دل به زلف تو بستم به خود قرار ندیدم
برو که چون سر زلفت به خود قرار نبینی
شهریار
حال هیچ آشنا نمی پرسی
یا همین حال ما نمی پرسی؟
دامی همدانی
دوستان ! عاشفم و عاشق زارم چه کنم؟
چاره صبرست ولی صبر ندارم چه کنم؟
هلالی جغتایی
بلبل ار شوق گل و پروانه از سودای شمع
هر کسی سوزد به نوعی در غم جانانه ای
بهار
عشق در کوه کنی داد نشان قدرت خویش
ورنه این مایه هنر ، تیشه فرهاد نداشت
فرخی یزدی
عشق من با خط مشکین تو امروزی نیست
دیرگاهیست کرین جام هلالی مستم
حافظ
چشم گریان تو آتش افکند بر دل من
تاب این غصه ندارم ، دلم از سنگ که نیست
مهدی سهیلی
چنان ضعیف شدم از غمش من درویش
که سایه را نتوانم کشید از پی خویش
درویش عراقی
دمی با دوست در خلوت به از صد سال در عشرت
من آزادی نمی خواهم که با یوسف به زندانم
سعدی
دانی که دلبر با دلم چون کرد و من جون کردمش
او از جفا خون کرد و من از دیده بیرون کردمش
هاتف اصفهانی
دوشینه به من این همه دشنام که دادی
پاداش دعایی ست که بر جان تو کرد
فروغی بسطامی
دور از تو گریه نتوانم به کام کرد
ترسم که سیل اشکم از این دورتر برد
ضمیری اصفهانی