هاله

جمعه 87/8/24 ::  ساعت 10:34 عصر


آیا کسی را می‎شناسید که شاهد فیلم مراسم خاکسپاری خود باشد و احساس خود را از دیدن‎ احساسات حاضران و حرف‎های آن‎ها بیان کند؟
احتمالاً ویتنی کریک بیست و یک ساله‎، تنها شخص زنده در تمام دنیاست که این تجربة خارق العاده‎ را پشت سر گذاشته‎! هر چند، حتی او هنوز هم با گذشت دو سال نمی‎تواند کلمات دقیقی برای بیان‎ عواطف خود در مورد این ماجرای عجیب پیدا کند، اما او کسی است که به نوعی از عالم مردگان‎ بازگشته‎.
یکی از روزهای تابستان سال گذشته‎، ویتنی کنار پدرش در اتاق نشیمن خانه‎شان کنترل ویدئو را در دست گرفت و با حسی دوگانه به تماشای مراسم تدفین خود نشست و آنچه را که عزیزانش در مورد زندگی کوتاه او گفته بودند، شنید.
بیش از هزار و چهارصد نفر در کلیسای شهر کالدوینا جمع شده بودند تا با وی خداحافظی کنند و به‎ خانوادة داغدارش که دختر نوزده سالة خود را از دست داده بودند، تسلیت بگویند. هیچ یک از حاضران‎، هرگز تصور نمی‎کرد روزی ویتنی با چشم‎های خودش تمام این مراسم را ببیند. او با ترس و اندوه به صحبت‎های دوستانش گوش داد. آیا آن‎ها واقعاً درباره‎اش صحبت می‎کردند؟ آیا او توانسته بود تا این حد برای اطرافیانش عزیز باشد؟ غصة عمیق مادر و پدر و خواهرش دربارة آرزوهایشان و روزهایی‎ که نتوانسته بودند در کنار هم ببینند، اصلاً راحت نبود. ویتنی آرزو می‎کرد هر چه زودتر فیلم تمام شود و مطمئن بود تا آخر عمر دیگر سراغ این نوار نخواهد آمد.
شاید تمام این ماجرا از دید یک ناظر بیگانه‎، داستانی خیالی و سرگرم کننده باشد، اما ویتنی و خانواده‎اش با این کابوس واقعی زندگی کرده‎اند. در واقع یک اشتباه در تعیین هویت باعث شد تا پس از تصادفی سهمگین‎، تنها بازماندة حادثه درست شناسایی نشود و با هویت یکی از همکلاسی‎های‎ مقتولش به بیمارستان منتقل گردد.
در بهار سال 2006 پنج دانشجو به همراه استاد خود به سفری تحقیقی می‎رفتند که تصادف با تریلی‎ آن‎ها را به کام مرگ کشید. تنها بازماندة حادثه‎، دختر جوانی بود که به دلیل آسیب‎های شدید وارده به‎ جمجمه‎اش امکان شناسایی‎اش وجود نداشت‎. وجود کیف پولی در نزدیکی دختر باعث شد تا او را به‎ عنوان لورا ون رین ـ بیست و دو ساله ـ شناسایی کنند. و لی در واقع آن دختر بیهوش‎، لورا نبود. او ویتنی‎ نام داشت و چند روز قبل وارد نوزدهمین سال زندگی خود شده بود.
در چنین تصادف‎هایی گاهی اشتباه‎، در تعیین هویت رخ می‎دهد ولی اغلب پیش از مطلع شدن‎ خانوادة مصدوم‎، هویت اصلی مشخص می‎گردد. اما در این مورد چنین نشد. خانوادة ون رین از شدت‎ جراحت‎های وارده و وخامت حال و ظاهر دخترشان چنان شوکه بودند که نتوانستند واقعیت را بفهمند. تمام سر و صورت بیمار بانداژ شده بود با این حال می‎شد تشخیص داد که چهره ورم شدیدی دارد. شاید بعضی‎ها بگویند که چرا آن‎ها برای تعیین هویت مجروح از روش‎های علمی استفاده نکردند، اما واقعاً کدام خانواده‎ای در چنین شرایط بغرنجی می‎تواند به چیزی جز سلامت فرزند خود فکر کند؟
از سوی دیگر خانوادة کریک که به آن‎ها گفته شده بود، دخترشان مرده‎، چنان اندوهگین بودند که‎ چیزی در مورد جزییات تصادف نپرسیدند و به دلیل جراحت‎های شدید وارده‎، از دیدن جسد صرفنظر کردند. آن‎ها می‎خواستند همیشه چهرة سالم و شاداب دخترشان را به خاطر بیاورند و آن را مخدوش‎ نکنند. در واقع‎، هر دو خانواده در شرایط دشواری قرار گرفته بودند که در اصل به آن‎ها تعلق نداشت‎. آنچه در روزهای آینده رخ داد، حتی حالا هم باور نکردنی به نظر می‎رسد. خانوادة ون رین پنج هفتة تمام‎ کنار ویتنی نشستند. و درحالی که او را بچة خود می‎دانستند برای خروجش از کما هر کاری انجام دادند. دست‎های او را می‎گرفتند و مدام می‎گفتند که دوستش دارند و آرزو می‎کنند هر چه زودتر پیش‎شان‎ برگردد. آن‎ها تمام نشانه‎های جزیی سلامت او را با دقت دنبال می‎نمودند و با درست کردن یک وبلاگ‎ توصیف ماجرا از همة مردم می‎خواستند برای بهبودی‎اش دعا کنند.
در همین حال‎، خانوادة کریک مشغول عزاداری بودند. آن‎ها ویتنی را ـ که البته در واقع لورا بود ـ در میان انبوهی از گل‎های مینا و در جمع دوستان‎، اقوام و همکلاسی هایش به خاک سپردند و پوستری را که هم دانشکده‎ای‎ها او به یاد زندگی کوتاهش طراحی کرده بودند به دیوار خانه‎شان نصب کردند. آن‎ها صدها کارت تسلیت و همدردی دریافت کردند و در کمد خود گذاشتند. هیچ کس نمی‎دانست که روزی‎ ویتنی شخصاً تک تک آن نامه‎ها را خواهد خواند.
در بیمارستان روز به روز علائم حیاتی بیمار بهتر می‎شد. با اینکه او هنوز به هوش نیامده بود اما گاهی‎ کلمات نامفهومی بیان می‎کرد. خانوادة ون رین از شنیدن کلمة «هانتر» از زبان دخترشان بسیار متحیر بودن‎. آن‎ها هیچ کس را با این اسم نمی‎شناختند و طبیعتاً نمی‎توانستند بدانند هانتر نام گربة «ویتنی‎» است‎.
سرانجام دخترک از حالت کما خارج شد و وقتی دید او را با اسم لورا صدا می‎کنند، با اشاره خواست‎ تا کاغذ و قلمی در اختیارش بگذارند و سپس به زحمت کلمة باور نکردنی و ترسناک «ویتنی‎» را نوشت‎.
در آن نیمه شب آخرین روز ماه می‎، پرستار با عجله مسئولان بیمارستان را مطلع کرد و دو ساعت بعد، پس از بررسی سوابق دندانپزشکی همه مطمئن شدند اشتباه وحشتناکی رخ داده است‎. آن‎ها به منزل‎ والدین واقعی او تلفن زدند و به مادرش گفتند که ویتنی زنده و در بیمارستان بستری است‎. کارلی دختر دیگر خانواده با شنیدن این خبر شروع به جیغ زدن کرد طوری که مادر مجبور شد تلفن را قطع کند. آن‎ها تقریباً مطمئن بودند کسی خواسته اذیت‎شان کند با این حال حاضر شدند به بیمارستان بروند. کارلی‎ بعدها گفت آن چند دقیقه بدترین دقایق عمرش بوده است‎. وقتی سرانجام رسیدند، پزشکان بانداژهای‎ صورت بیمار را برداشتند. با وجود جراحات بدون شک‎، او ویتنی بود.
وقتی آن‎ها او را با نام ویتنی صدا کردند، دختر بستری که به دلیل آسیب‎های وارده به ستون فقراتش‎ سراپا در بریس طبی قرار گرفته بود، تا جایی که می‎توانست سرش را تکان داد و چند بار این کار را تکرار کرد. آن شب عجیب پدر خانواده‎، در سفر بود و کالین ـ مادر ـ به او تلفن کرد تا بگوید چه اتفاقی افتاده‎. اما قطرات اشک اجازه نمی‎دادند عددها را ببیند. سرانجام وقتی مکالمه برقرار شد، کالین گوشی را مقابل‎ دهان دخترش گرفت و او با صدای لرزانی گفت‎: «دوستت دارم‎، پدر». هیچ کس نمی‎توانست این لحظات‎ عجیب را باور کند!
اما عمر این سرخوشی بسیار کوتاه بود. در همان زمانی که خانوادة کریک به دوستان و اقوام‎ شگفت‎زدة خود می‎گفتند معجزه‎ای فرزندشان را برگردانده‎، خانوادة ون رین با وجه دیگری از این ماجرا دست و پنجه نرم می‎کردند: «زنده بودن ویتنی به این معنا بود که دختر دلبند آن‎ها پنج هفته قبل از دنیا رفته است‎!» خانوادة کریک به خوبی احساسات و حال والدین و خواهر لورا را درک می‎کردند و به خاطر آن‎ها اندوهگین بودند. با این حال‎، در کمال ناباوری دیدند والدین دختر متوفی‎، با شجاعت به دیدن‎ ویتنی آمدند و دربارة مراحل درمانی سپری شده و کارهایی که باید در آینده انجام می‎شد، صحبت‎ کردند. پس از آن جای خانواده‎ها عوض شد. در حالی که ون رین‎ها مراسم ختم لورا را برگزار می‎کردند، خانوادة کریک کنار بستر دخترشان نشسته و این بار نگران وضعیت بهبودی‎اش بودند چرا که پزشکان با اطمینان می‎گفتند او هرگز مثل دوران پیش از تصادف نخواهد شد و معلوم نیست چند درصد از مغزش‎ بازسازی شود. اما در واقع‎، مراحل درمان ویتنی به مراتب بهتر از آنچه پیش‎بینی می‎کردند پیش رفت و پس از یک سال او توانست به دانشکده برگردد و به درسش ادامه دهد. البته بازگشت چندان هم ساده به‎ نظر نمی‎رسید. دخترجوان از همه عقب افتاده بود و مثل گذشته نمی‎توانست درس‎ها را دنبال کند. ذهن‎ او با وجود مطالعة شدید، پذیرای مطالب جدید نبود و این موضوع او را افسرده و عصبی می‎کرد.
ویتنی دوست داشت دوباره به جمع دوستانش بپیوندد و مثل آن‎ها شاد و شوخ طبع باشد اما نمی‎توانست‎. او وارد فاز افسردگی شده بود و نمی‎دانست که آیا بهتر می‎شود یا نه‎؟ آسیب‎ها و جراحات‎ احساسی این حادثه بسیار بزرگ بود. او نسبت به قربانیان تصادف احساس گناه می‎کرد. هر چند آن‎ها دوستان صمیمی‎اش به شمار نمی‎آمدند اما مدت‎ها با هم روی یک پروژه کار می‎کردند. در واقع‎، ویتنی‎ به تدریج و آرام آرام متوجه شده بود چه اتفاقی افتاده است‎. خانواده‎اش برای حفاظت از او، ماجرا را پنهان نگه داشته بودند و عجیب اینکه خاطرة روزهای نخست خروج از کما و حضور خانوادة ون ین در بیمارستان و حرف‎ها و ابراز محبت‎های آن‎ها هم از حافظة ویتنی پاک شده بود. او حتی نمی‎توانست‎ ماجرای تصادف را به یاد بیاورد و لحظات قبل از آن را در ذهن خود بازسازی نماید.
پس از اطلاع از ماوقع‎، مدام از خود می‎پرسید: «چرا من باید نجات پیدا می‎کردم‎؟ آن‎ها بیشتر لایق‎ زندگی بودند». این فکر باعث شد روزی حین گفت و گو با پدرش بغضش بترکد و به شدت گریه کند. اما پدر دلداری‎اش داد: «چرا تو نباید زنده می‎ماندی‎؟ حتماً خواست خدا این بوده که در ادامة زندگی‎ات‎ کارهای خیری را انجام بدهی و از فرصتت به خوبی استفاده کنی‎». تماشای مراسم تدفین هم تلنگری شد برای باز گرداندن احساس عزت نفس به ویتنی‎. وقتی دیگران او را این قدر دوست داشتند و چنین به‎ نیکی از وی یاد می‎کردند چه دلیلی داشت خودش قدر زندگی را نداند؟
حالا دو سال از آن سانحة دلخراش می‎گذرد و تصادف از او دختری پخته و کامل و خود آگاه ساخته‎. ویتنی به خوبی درک کرده موجود خوشبختی است چون افراد زیادی دوستش دارند. او پیش از این‎ ماجرا لورا را چندان نمی‎شناخت اما حالا به دلیل محبت‎های خانوادة همکلاسی سابق خود که حتی‎ پس از اطلاع از هویت واقعی وی‎، ترکش نکردند و همچون خانواده‎ای واقعی به دیدارها و ملاقات‎های‎ روزانه ادامه دادند، نسبت به او احساس دین می‎کند و می‎خواهد تا هر چه بیشتر او را بشناسد. فامیل ون‎ رین این روزها، خانوادة دوم او به شمار می‎آیند و ویتنی زمان زیادی را با آن‎ها می‎گذراند.
او می‎داند که والدین و خواهر لورا می‎خواهند تمام موفقیت‎ها و موقعیت هایی را که عزیزشان‎ نتوانست تجربه کند، در وجود او بیابند. به همین خاطر ویتنی به پروژة خدمت رسانی به کودکان خیابانی‎ پیوسته و تصمیم گرفته همسر و مادر خوبی شود. دو خانوادة کریک و وین رین تجربة خود از این ماجرای‎ عجیب و سخت را در کتابی با نام «هویت گمشده‎» به چاپ رسانده‎اند. روی جلد این کتاب‎، عکسی از دو دختر خندان است‎؛ دخترهایی که مرگ آن‎ها را به هم پیوند داد.
ویتنی کریک (سمت چپ‎) از سانحه جان به در برد اما هویت او با لورا ون رین که در تصادف مرده بود، اشتباه گرفته شد
.


 نویسنده: هاله

نظرات دیگران


جمعه 87/8/17 ::  ساعت 10:59 عصر


اینم چند بیت شعر از شاعران معاصر و قدیم ایران

 

 

 

چو دل به زلف تو بستم به خود قرار ندیدم

                                                      برو که چون سر زلفت به خود قرار نبینی

 

                 شهریار

 

 

 

حال هیچ آشنا نمی پرسی

                                 یا همین حال ما نمی پرسی؟

 

              دامی همدانی

 

 

 

دوستان ! عاشفم و عاشق زارم چه کنم؟

                                  چاره صبرست ولی صبر ندارم چه کنم؟

 

            هلالی جغتایی 

 

 

 

بلبل ار شوق گل و پروانه از سودای شمع

                                  هر کسی سوزد به نوعی در غم جانانه ای

 

      بهار

 

 

عشق در کوه کنی داد نشان قدرت خویش

                               ورنه این مایه هنر ، تیشه فرهاد نداشت

 

          فرخی یزدی

 

 

 

عشق من با خط مشکین تو امروزی نیست

                          دیرگاهیست کرین جام هلالی مستم

 

     حافظ

 

 

چشم گریان تو آتش افکند بر دل من

                                   تاب این غصه ندارم ، دلم از سنگ که نیست

 

            مهدی سهیلی

 

 

چنان ضعیف شدم از غمش من درویش

                             که سایه را نتوانم کشید از پی خویش

 

          درویش عراقی

 

 

دمی با دوست در خلوت به از صد سال در عشرت

                             من آزادی نمی خواهم که با یوسف به زندانم

 

         سعدی

 

 

دانی که دلبر با دلم چون کرد و من جون کردمش

                                او از جفا خون کرد و من از دیده بیرون کردمش

 

                  هاتف اصفهانی

 

 

دوشینه به من این همه دشنام که دادی

                                 پاداش دعایی ست که بر جان تو کرد

 

                فروغی بسطامی

 

 

دور از تو گریه نتوانم به کام کرد

                      ترسم که سیل اشکم از این دورتر برد

 

                 ضمیری اصفهانی

 

 

 


 نویسنده: هاله

نظرات دیگران


جمعه 87/8/17 ::  ساعت 10:57 عصر


واقعیت های عجیب

 

 

 

طلاق به خاطر علاقه به یک بازیگر

 

 

مرد الجزایری وقتی متوجه شد همسرش به بازیگر یک سریال علاقه مند شده است ، او را

طلاق داد. « حنانه‌» که با شوهرش « عبدالکریم » در ایالت بلعباس ( غرب الجزایر ) زندگی

می کرد‌، پای تلویزیون به قهرمان یک سریال دل بست .

این زت 28 ساله با پخش سریال محبوبش از شبکه « ام . بی . سی »دست از کار می کشید و

به تماشا می نشست . چیزی که او را پای تلویزیون میخکوب می کرد‌، ماجرای فیلم نبود ،

بلکه قهرمان آن بود .

عبدالکریم زمانی که دید قضیه جدی است حنانه را طلاق داد تا وجدانش آرام بگیرد .

 


 نویسنده: هاله

نظرات دیگران


جمعه 87/7/5 ::  ساعت 4:43 عصر


بچه ها تا حالا المپیک همستر ها رو دیدین؟

اینم چند تا عکس که ببینید و باور کنید.

 

 

View Full Size Image             View Full Size Image

 

 

View Full Size Image                View Full Size Image

 

 


 نویسنده: هاله

نظرات دیگران


یکشنبه 87/5/13 ::  ساعت 10:52 عصر


آخرین سیلی های پدرم

 

پوریا شکیبایی در یک برنامه تلویزیونی از خاطره ماجرای آخرین سیلی های پدرش در

آخرین لحظات عمر سخن گفت.

او که در برنامه تلویزیونی « پنج + شب » در شبکه تهران حضور یافت . در بخشی

از این برنامه گفت : پدر در آخرین لحظات زندگی ، در شرایطی که در بستر بیماری

بود، ناگهان مرا صدا زد و به من گفت : تو پسر منی ؟ و پس از آن بدون این که دیگر

سخن بگوید ، چهار سیلی محکم به گوش من نواخت . این اولین بار بود که در طول

عمرم از پدرم سیلی خوردم . پوریا گفت‌ : در آن لحظات ، اولین و آخرین سیلی های

پدر بر من نواخته شد ، گویی می دانست باید برود و می خواست من را بیدار کند که

از این پس بدون تکیه بر پدر باید بار زندگی را به دوش بکشم.

 

 

 

پوریا شکیبایی

 

 

 

View Full Size Image

 


 نویسنده: هاله

نظرات دیگران


   1   2   3   4      >
لیست کل یادداشت های این وبلاگ